غرور...

من غـــرورم رو به راحتــی به دست نیـــاوردم
که هر وقــــت دلتـــــ خواســـت خوردش کنی . . .
غــــرور من اگـــر بشـــکند
با تـــکهــ هایـــش
شــــاهــرگ زندگیــ تو را نیز خواهد زد ...؟

من غـــرورم رو به راحتــی به دست نیـــاوردم
که هر وقــــت دلتـــــ خواســـت خوردش کنی . . .
غــــرور من اگـــر بشـــکند
با تـــکهــ هایـــش
شــــاهــرگ زندگیــ تو را نیز خواهد زد ...؟



رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم كشانده بود
رفتم، كه داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشك های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم كه ناتمام بمانم در این سرود
رفتم كه با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو، مگو، كه چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یكباره راز ما
رفتم كه گم شوم چو یكی قطره اشك گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، كه در سیاهی یك گور بی نشان
فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی توفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
می خواستم كه شعله شوم سركشی كنم
مرغی شدم به كنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم كه شبی بی خبر ز خویش
در دامن سكوت به تلخی گریستم
نالان ز كرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم كه لایق تو و عشق تو نیستم


میگفتند باران که می بارد بوی خاک بلند میشود...اما اینجا باران که میزند فقط بوی خاطره ها می آید.
ایستاده ای
.درآسمان بدنبال ماه می گردی
.پیدایش میکنی انگار رفیق کهنه ات را تازه یافته ای
با چشمهایت به من اشاره میکنی که دیدیش؟؟
نگاه میکنم و سرم را دوبار به سمت پایین تکان می دهم
. از تو فاصله می گیرم و می روم پشت پنجره
از پنجره که نگاهت می کنم دلم می لرزد
و" می خواهمت"
یادم می رود که زمان چه زمانیست آرزویت
میکنم . بی زمان و بی مکان در لحظه با انگشت به خدا نشانت می دهم و می گویم همین !
نگاهت از ماه به سمته من می آید خجالت میکشم از نگاه پشته پنجره ام
سرم را پایین می اندازم دوباره نگاهت میکنم
رو در رو پشته پنجره را رها میکنم و می آیم نزدیکترمیشوم . دستهایت را میگیرم باهم راه می رویم
خدا برایمان فرش پهن میکند از برگ درختهای پاییز.
همیشه میگفتی برات جالبه خنده های تلخ من و نگاههایی که پشتش یه بغض سنگینه
عاشقم به عاشقاه نه های تو
دستهایم بوی دستانت را گرفته است....
و دوباره سکون واشک و تنهایی
و دوباره من
من و سکوت
من و اشک
من و تنهایی
در اشکم در سکوتم و در تنهاییم تو آمدی
وگرنه من که سالهاست
با واقعیت و زندگی قهرم
من جزیی از فراموش شده های زندگیم
تو در غریبانه ترین لحظه های خیالم
آمدی که
ای کاش ...
ای کاش در خیال هم نمی آمدی
آخر تویی که در واقعیت زندگی تنهایم گذاشتی در خیال هم تنهایم خواهی گذاشت
پس برای همیشه از ذهن خسته ام برو
نبض شب های تنهایی من
همین که هنوز نفسی هست تا توان دعا کردنم باشد
تا قدردان تمام داده ها و نداده ها یش باشم
و لحظه های تلخ و شیرینم را پاس بدارم
و بیاد بیاورم آنهایی را که در قلب من جای دارند
و احساس کنم که مثل همیشه در آسمان ها کسی نگاهش به من هم هست
و صدایم را میشنود
و همین که میدانم کسی هست که وارث بهترین آرزوهای من است
کافیست تا زندگی برایم معنی شود...
بهار بر شما مبارک
یک دنیا خوشبختی برایتان آرزومندم.
در کوچه پس کوچه های قصه های دخترک قدم میزنم
گم می شوم در این بیراهه های پریشان
رویاهایش انگار یک در میان تکراریست
دخترک دلش میخواهد فریب بخورد این روزها
بگو:...
بگو:"همه چیز همانی است که او میخواهد."
تو فقط همین را بگو
فریب خوردنش با دخترک
دخترک دلش فریاد میخواهد
سفر میخواهد
سفری از خود او تا به خودش
.
.
.




آدم دلتـــنگ ؛ حرف حالی اش نمی شود .... لطفاً برایش فلسفه نبافید ...
باران که میبارد دلم برایت تنگ میشود . . . راه میفتم بدون چتر, من بغض میکنم . . . آسمان گریه

حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است
آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند... 
سهم امشب من
از تمام آسمان
شاید
همین یک " آه " باشد
که از بستر تنهایی بی نهایتم
... تا آن دوردست ها که هستی
جاریست
به سویت
پروازی به راه دارم
همین امشب... 
یادت باشـــه هر کـــی بهـت گـفت “عاشقتم” ازش بپرســـی تا ساعت چند؟!



همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می اوری
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد! 
آزمودم زندگی دشت غم است
شادیش اندوه و عیشش با غم است
عمر کوته، آرزوها دراز
کارها بسیار و فرصتها کم است
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..





دلم میخواهد فریاد بزنم بگویم:
من مترسکه خاطرات تو نیستم!
درست مثل دیوانه ای
که اصرار دارد بگوید من دیوانه نیستم
راستی!گفته بودم؟
من دیوانه نیستم .

دگــــر تــــــقــدیــــر را
بـــرای نــیـــامــد نــت بـــهانـه نـــکـــن !!!!
مـرد بـــاش…
و بـگـو نــخـــواســــتـــــی….
و نــیـــامـــــدی….!

حــــتـــی “خـــدا” فرستـــد… !
بــاران اســیــدی… برای تــطهـیـرت
بــرف و پـــاکــی …. بــرای تـشبــیهت
محـــمد و عیـــسی …. بــرای تظــمــینت
یا کــه شیــطان را … برای تقصیــرت
دیـــگر تمــام شــــد ….
“خـــراب شــــد تــصویـــرت”…. !!!

ببـــیــــــن
این اسمش دلــــــه !
اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی
اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه …
میشد مغــــــــز !
دلـــــه ..
نمی فهمــــــه … !
خواستم اطلاع بدم.. . .

بعضی حرفها گفتنی ست…
بعضی نوشتنی
و بعضی هیچکدام
این روزها به هیچکدام نزدیکترم …

شاید اگر
انسانیت
هم مارک دار بود
خیلی از آدم ها آن را به تن می کردند !

بعضی حرفها گفتنی ست…
بعضی نوشتنی
و بعضی هیچکدام
این روزها به هیچکدام نزدیکترم …







در سینه ام زخم های عمیقی هست
انگار کسی مرا با زیر سیگاری اشتباه گرفته است ...

از هر گوشه ی تنهایی دنبال تو گردم
از آن سوی تنهایی
از سوی دلتنگی و بغض
صدایت میکنم ومیگویم
ای بهترینم کنار من بمان

ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار
منو از خاطره کم کن تا ابد خدانگهدار
