غرور...



من غـــرورم رو به راحتــی به دست نیـــاوردم

که هر وقــــت دلتـــــ خواســـت خوردش کنی . . .

غــــرور من اگـــر بشـــکند

با تـــکهــ هایـــش

شــــاهــرگ زندگیــ تو را نیز خواهد زد ...؟

حس خوب...

حس خوبی است !

 دیدن و بودن تمام آنهایی كه دوستشان داری

 . آنان كه از آغاز گرمای نفسهاشان تلخی هایت را زدود و بارها چیدن خوشه ی بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره كردی ... 

چه نعمتی است اینجا قدم زدن و سر مستانه از درد خویشتن رهایی یافتن و اندكی آسوده گشتن 

. اینجا می شود غبار را زدود 

. خاك عكسهای كهنه را تكاند 

. انار های سرخ را دانه كرد و گلپر پاشید



 . پرده ی خاطرات را تكانی داد و از پیله ی تنهایی بیرون خزید 

. می شود نگاه كرد و به شمار انگشتان دست نفس كشید بی درد ، بی بغض ، بی شك ....




اینجا می شود خانه كرد


 . آذین بست و خوش پوشید

 . سیب سرخ آورد و كمی اشتیاق ! 



می شود گوش داد و صدای گام های مسافر را شنید .


در بگشا !


اینجا می شود میزبان شد عابران پر امید را ....



سخته...

یکی خیلی دور اما نزدیک

یکی خیلی نزدیک اما دور دور

خیلی سختر از اونیه که تصور کنی

نزدیک کسی باشی که بدونی دلش برای کسی در دوردست می تپه

و انچنان دور باشی از اون که ندونه در همین حوالی کسی است که ....

چقدر تلخه ولی ....

نگاه کنی به چشماش و بدونی که منتظر اومدن کسی هست که غیر از توئه

نگاهت کنه و بدونی که تو فکرش کسی هست که تو نیستی

باهاش حرف بزنی و بدونی که صدای کسی تو گوششه که صدای تو قابل شنیدن نیست

و باهات حرف بزنه اما میدونی حرفایی میزنه که دنبال ردی و شاید راهی برای با او بودنه

و تو

صبورانه ... دردمندانه .... عاشقانه بهش بگی

اگه دوستش داری رهاش نکن

اگه دوستش داری براش هر کاری میتونی بکن

فک کن که اگه اینبار تلاش نکنی دیگه فرصتی نداری

بهش بگی که چیکار کنه موفق بشه و چیکار کنه که شکست نخوره

سخته شاید تو ندونی 


رفتم مرا ببخش...


رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم كشانده بود

 

 

رفتم، كه داغ بوسه پر حسرت ترا

با اشك های دیده ز لب شستشو دهم

رفتم كه ناتمام بمانم در این سرود

رفتم كه با نگفته بخود آبرو دهم

 

 

رفتم مگو، مگو، كه چرا رفت، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یكباره راز ما

 

 

رفتم كه گم شوم چو یكی قطره اشك گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم، كه در سیاهی یك گور بی نشان

فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگی

 

 

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی توفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

 

 

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر

می خواستم كه شعله شوم سركشی كنم

مرغی شدم به كنج قفس بسته و اسیر

 

 

روحی مشوشم كه شبی بی خبر ز خویش

در دامن سكوت به تلخی گریستم

نالان ز كرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم كه لایق تو و عشق تو نیستم

مهربانم...

هربانم، ای خوب


مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی .

نقطه سرخط...

در شهر بودم

دیدم

هر کس به دنبال چیزی می دود

یکی به دنبال پول

یکی به دنبال چهره دلکش

یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

یکی به دنبال نان

یکی هم به به دنبال اتوبوسی !

اما دریغ

هیچکس دنبال خدا نبود !!!




کدامین چشمه اب سمی شده است
که اب از اب می ترسد
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد
گرفته دامن شب را سکوتی انچنان مبهم 
که مژه از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد.




میگفتند باران که می بارد بوی خاک بلند میشود...

اما اینجا باران که میزند فقط بوی خاطره ها می آید.




خاطرات را باید سطل سطل

از چاه زندگی بیرون کشید!

خاطرات نه سر دارند و نه ته

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

می رسند...

گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

سردت می کنند،داغت می کنند

رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند

خاطرات تمام نمی شوند...تمامت می کنند!! 








هیچ وقت نگو رسیدم ته خط....
"اگر هم احساس کردی رسیدی ته خط"....
یادت بیار که معلم کلاس اولت گفت:نقطه سر خط.....

دستهایم بوی دستانت گرفته...


دستهایم بوی دستانت را گرفته است 

ایستاده ای 


.درآسمان بدنبال ماه می گردی


 .پیدایش میکنی انگار رفیق کهنه ات را  تازه یافته ای


با چشمهایت به من اشاره میکنی که دیدیش؟؟


نگاه میکنم و سرم را دوبار به سمت پایین تکان می دهم 


. از تو فاصله می گیرم و می روم پشت پنجره


از پنجره که نگاهت می کنم دلم می لرزد


و" می خواهمت"  

یادم می رود که زمان چه زمانیست آرزویت

میکنم . بی زمان و بی مکان در لحظه با انگشت به خدا نشانت می دهم و می گویم همین !

نگاهت از ماه به سمته من می آید خجالت میکشم از نگاه پشته پنجره ام

سرم را پایین می اندازم دوباره نگاهت میکنم

رو در رو پشته پنجره را رها میکنم و می آیم نزدیکترمیشوم . دستهایت را میگیرم باهم راه می رویم

خدا برایمان فرش پهن میکند از برگ درختهای پاییز. 

همیشه میگفتی برات جالبه  خنده های تلخ من و نگاههایی که پشتش یه بغض سنگینه   

عاشقم به عاشقاه نه های تو

دستهایم بوی دستانت را گرفته است....

سکوت...

و دوباره سکون واشک و تنهایی

و دوباره من

من و سکوت

 من و اشک

من و تنهایی 

در اشکم در سکوتم و در تنهاییم تو آمدی

وگرنه من که سالهاست

 با واقعیت و زندگی قهرم

 من جزیی از فراموش شده های زندگیم  

تو در غریبانه ترین لحظه های خیالم

 آمدی که

 ای کاش ...

ای کاش در خیال هم نمی آمدی

آخر تویی که در واقعیت زندگی تنهایم گذاشتی  در خیال هم تنهایم خواهی گذاشت

پس برای همیشه از ذهن خسته ام برو 

چند کلمه با خدایم...

نبض شب های تنهایی من

  همین که هنوز نفسی هست تا توان دعا کردنم باشد

تا قدردان تمام داده ها و نداده ها یش باشم

و لحظه های تلخ و شیرینم را پاس بدارم

و بیاد بیاورم آنهایی را که در قلب من جای دارند

و احساس کنم که مثل همیشه در آسمان ها کسی نگاهش به من هم هست

و صدایم را میشنود

و همین که میدانم کسی هست که وارث بهترین آرزوهای من است

کافیست تا زندگی برایم معنی شود... 


 

بهار بر شما مبارک

یک دنیا خوشبختی برایتان آرزومندم.

در کوچه پس کوچه های قصه های دخترک قدم میزنم

گم می شوم در این بیراهه های پریشان

رویاهایش انگار یک در میان تکراریست

دخترک دلش میخواهد فریب بخورد این روزها

بگو:...

بگو:"همه چیز همانی است که او میخواهد."

تو فقط همین را بگو

فریب خوردنش با دخترک

دخترک دلش فریاد میخواهد

سفر میخواهد

سفری از خود او تا به خودش

.

.

.

چند کلمه با خدایم...

مگر از من متنفری...

چه معنـــــى دارد
زندگى...!؟
وقتى كه هیچ اتفاقى
من و تو را
سر راه هم قرار نمى دهد !! 





خـــــــــواسـتـنـد از عـشـق …
آغــــــــــوش و بـوسـه را حـذف کـنـنـد …
عـشـق … !
از آغـوش و بـوســـه
حـذف شـد … !!!





گل سرخی به او دادم . گل زردی به من داد...!!!
برای یك لحظه ی ناتمام قلبم از طپش افتاد ... !!!
با تعجب پرسیدم :
مگر از من متنفری ... ؟؟؟
گفت :
نه ؛ باور كن ... نه !!!
ولی چون تورا واقعا دوست دارم نمی خواهم پس از آنكه
از لبانم كام گرفتی برای پیدا كردن گل زرد ؛ زحمتی به
خود هموار كنی ...


خیلی سخت است...

خیلی سخت است

 بدانی هیچوقت به آن کسی که خیلی دوستش داری نخواهی رسید.

خیلی سخت است



 با اینکه میدانی به او نمیرسی باز هم سکوت کنی و آرام در دل شکسته شوی.

خیلی سخت است بغض گلویت را گرفته باشد اما نتوانی گریه کنی

، خیلی سخت است

 قلبت پر از درد باشد اما نتوانی خودت را از این درد خالی کنی.

با خود میگویم این زندگی تنها با تو زیباست

، میگویم که این قلب تنها عاشق تو هست و تنها تو را دوست دارد اما کسی آنچه را که برای خویش زمزمه میکنم باور ندارد.

شاید تنها با یاد و عشقت  اما بدون تو، در این دنیا تنها زندگی کنم.

این رسم زندگیست ، سرنوشت با من و تو یار نیست .

هیچکس هوای ما را ندارد ، زندگی با ما نمیسازد.



تنها من هستم و تو هستی ، دو قلب عاشق ولی تنها و شکسته .

قلب تو را نمی دانم ، اما قلب من میخواهد تا ابد به عشق تو تنها بماند.

خیلی سخت است با او که دوستش داری نتوانی زندگی کنی 

و بدانی که هیچگاه به او نخواهی رسید.




خیلی سخت است نتوانی دستانش را بگیری و او را در آغوش بفشاری.

تنها میتوانم به تو بگویم خیلی دوستت دارم و تا ابد عاشقت می مانم عزیزم.

خیلی سخت است برای رسیدن به او که خیلی دوستش داری انتظار بکشی و آخر سر سهم این انتظار شیرین یک پایان تلخ باشد.

پایانی که آغاز حسرت عشق من است .

تا کی باید در حسرت رسیدن به تو بنشینم،

تا کی باید لحظه ها را بشمارم تا قشنگترین لحظه ام با تو فرا رسد.

شاید تا فردا یا شاید تا…

تا آخر دنیا!

 

ادم دلتنگ

آدم دلتـــنگ ؛ حرف حالی اش نمی شود .... لطفاً برایش فلسفه نبافید ...




باران که میبارد دلم برایت تنگ میشود . . . راه میفتم بدون چتر, من بغض میکنم . . . آسمان گریه

  




حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است



آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند...




سهم امشب من
از تمام آسمان
شاید
همین یک " آه " باشد
که از بستر تنهایی بی نهایتم
... تا آن دوردست ها که هستی
جاریست

به سویت
پروازی به راه دارم
همین امشب...





یادت باشـــه هر کـــی بهـت گـفت “عاشقتم” ازش بپرســـی تا ساعت چند؟!


شوخی نیست...

چگونه تکه تکه های سهمم از تو را
کنار هم بگذارم؟
چگونه بسازمت؟

آدم هـــــــا... فـرامـوش نـــمیکــــنند ... !! ...
فــــــــقط ...
دیـــگر ســـــــــــــــــــــاکت میشـوند ...
هـمین....!





گیرم که باخته ام!!!

اما کسی جرات ندارد به من دست بزند

یا از صفحهء بازی بیرونم بیندازد

"شوخی نیست من شاه شطرنجم... " !!!





لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی:
دیگه مهم نیست!
و یك چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی

تنها میروم...

همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می اوری
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد! 





آزمودم زندگی دشت غم است
شادیش اندوه و عیشش با غم است
عمر کوته، آرزوها دراز
کارها بسیار و فرصتها کم است 






گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی .. 

با یک نگاه

هر چقد رو دیوار مجازی بنویسم بازم هیچ کدوم از حرفای دلمو نمی تونم بگم حرفایی که هرگز نه میشه گفت نه میشه نوشت




رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد... !





گاهی فقط گاهی
با یک نگاه...
با یک نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذار و بگذر
نگران من نباش
خواستی بیا و مرا ببین
من هنوز تکیه به دیوار دلواپسی ایستاده ام 




دیدیم نمیشود درزمین عاشق شدبه اسمان پروازکردیم

وقتی برگشتیم مارادرقفس انداختند

نتوانستیم ثابت کنیم پرنده نیستیم

ماتنها

عاشق شده بودیم 



کسی هست آغوشش را،
شانه هایش را
به من قرض بدهد !
تا یک دل سیر گریه کنم؟!
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی ؟


وقتی به پایان "من و تو" اندیشیدی
باورت نبود که پایان من و تو فقط پایان "ما" نیست
آغاز دنیایی است بی "ما"
و دنیا بدون "ما "
پر است از هزاران "من و تو" ی تنها! 





گه یه روز بغض گلوت رو فشرد ؛ ...خبرم کن ... بهت قول نمیدم که میخندونمت .ولی می تونم باهات گریه کنم ...اگه یه روز خواستی در بری ...حتماً خبرم کن ،قول نمیدم که ازت بخوام وایسی .اما می تونم باهات بیام ...اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی ...و خبری نشد ...سریع به دیدنم بیا ...

من بدنبال کسی هستم...

من به دنبال کسی می گردم که دلش چون یاس است
چشم هایش به صفای گل سرخ
دستهایش پلی از احساس است
من به دنبال کسی می گردم که سرانجام نگاهش آبیست


سینه اش داغ شقایق دارد
آسمان دل او مهتابیست
من به دنبال کسی می گردم در قنوت چشم های غم زده
در حریر خاطرات کودکی
در سکوت سربی ماتم زده
من دنبال کسی می گردم در غروب غربت آینه ها
درطلسم غصه های شاپرک
در تمام عقده ها و کینه ها
من به دنبال کسی می گردم عاشق بال کبوتر باشد


دستهای او چنان پروانه ای
روی گلهای معطر باشد
من به دنبال کسی می گردم موج در دریای عمرش بی قرار
اشکها در چشم او چون آینه
عشق او تنها عبور از انتظار

مزار عشق



به سلامتی کسی که وقتی بغلش كردم ؛
تمام تنم لرزيد !
نه واسه خوشحالی ....
یا عشق بازی !
واسه ترس از فردای بدون اون ... !!


دلم میخواهد فریاد بزنم بگویم:

من مترسکه خاطرات تو نیستم!

درست مثل دیوانه ای

که اصرار دارد بگوید من دیوانه نیستم

راستی!گفته بودم؟

من دیوانه نیستم .



دگــــر تــــــقــدیــــر را
بـــرای نــیـــامــد نــت بـــهانـه نـــکـــن !!!!
مـرد بـــاش…

و بـگـو نــخـــواســــتـــــی….
و نــیـــامـــــدی….!





حــــتـــی “خـــدا” فرستـــد… !

بــاران اســیــدی… برای تــطهـیـرت

بــرف و پـــاکــی …. بــرای تـشبــیهت

محـــمد و عیـــسی …. بــرای تظــمــینت

یا کــه شیــطان را … برای تقصیــرت

دیـــگر تمــام شــــد ….

“خـــراب شــــد تــصویـــرت”…. !!!



ببـــیــــــن

این اسمش دلــــــه !

اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی

اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه …

میشد مغــــــــز !

دلـــــه ..

نمی فهمــــــه … !

خواستم اطلاع بدم.. . .



بعضی حرفها گفتنی ست…
بعضی نوشتنی
و بعضی هیچکدام
این روزها به هیچکدام نزدیکترم …


شاید اگر

انسانیت

هم مارک دار بود

خیلی از آدم ها آن را به تن می کردند !






بعضی حرفها گفتنی ست…
بعضی نوشتنی
و بعضی هیچکدام
این روزها به هیچکدام نزدیکترم …











براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


در سینه ام زخم های عمیقی هست

انگار کسی مرا با زیر سیگاری اشتباه گرفته است ...




از هر گوشه ی تنهایی دنبال تو گردم

از آن سوی تنهایی

از سوی دلتنگی و بغض

صدایت میکنم ومیگویم

ای بهترینم کنار من بمان


براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار

منو از خاطره کم کن تا ابد خدانگهدار

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد